ایران، مستعمرۀ سوئد؟
ایران، مستعمرۀ سوئد؟
این مقاله طی نامه ای به سفارت جمهوری اسلامی در سوئد فرستاده شد و از سفیر (آقای قشقاوی) سوأل شد که چرا نشسته ای؟ جواب ایمیلی ایشان به من سندی است دال بر روئیت این نامه، متوجه شدن نوشتار آن و احتمالاً ثبت در ارکان امنیتی ایران از طریق سفارت!
نامه ای هم به نخست وزیر وقت سوئد و همچنین وزیر امورخارجۀ سوئد، آقای کارل بیلدت، فرستاده شد که ایشان طی نامه ای “مرزهای به ثبت رسیدۀ ایران در سازمان ملل را محترم شمردند” و بر استقلال ایران صحه زدند.
مقدمه
در سال 2005 مجلس سوئد طی مصوبه ای، بیانیه ای برعلیۀ ترکیه صادر کرد مبنی بر نسل کُشی ارامنه در ترکیه در سالهای اولیۀ جنگ جهانی اول. رئیس جمهور وقت ترکیه آقای اردوغان سفیر خود را از سوئد به کشور باز خواند. دولت سوئد از خود سلب مسئولیت کرد بدین مظمون که آنان این مصوبۀ مجلس را قبول ندارند ولی حق دخالت در این زمینه را هم ندارند. در حیطۀ وظایف دولت سوئد، نخست وزیر سوئد از مردم ترکیه غذرخواهی کرد و سفیر دوباره برگشت!
ولی “مجلس سوئد هرگز از دخالت در مورد سیاستهای داخلی کشور مستقل ترکیه عذرخواهی نکرد، تا به امروز 2019.09.02”.
و این شد آغازی برای بی شرمی و وقیح شدن بیشتر مجلس سوئد و حزب “ل[1]” مخفف لیبرال، که به خود اجازه داد همین روال را در مورد ایران هم اتخاذ کند و لایحه ای برای محکوم کردن ایران به مجلس سوئد ارائه دهد.
در آن زمان من مفاد این لایحه را یکی پس از دیگری با واقعیت جامعۀ سوئد مقایسه کردم و به رؤسای تمامی احزابی که در مجلس نمایندگانی داشتند فرستادم. متن نوشتار من بدین قرار بود:
متن مقاله
آیا کشور ایران مستعمرۀ سوئد است که وکلای مجلس خود را موظف میدانند که در سیاست داخلی ایران دخالت و خط مشی برای حاکمیت ایران وضع کنند؟
مطابق لایحۀ 2006/07:U241 ارائه شده به مجلس، نگارش فرِدریک مالم (ل) در مورد:
- اجازۀ ورود بی قید و شرط مخالفین جمهوری اسلامی به سفارت سوئد در ایران.
- از ملاقات دولتی در سطح وزیر با ایران خودداری شود.
- در شهر مهاباد کنسولگری احداث شود.
- تقویت آزادی بیان از طریق سرمایه گذاری در رادیوها و برنامه های ماهواره ای مخالف رژیم ایران.
- تقاضای آزادی زنان میبایستی قسمتی از ارکان برقراری روابط در سطح حکومتی ایران قرار گیرد.
با توجه به مفاد ذکر شده، خود را موظف میدانم که این مفاد علیه ایران را با جامعۀ سوئد مقایسه کنم.
نقض حقوق بشر
نقض حقوق بشر را می توان در جامعۀ سوئد به وضوح دید. نقض حقوق بشر در سوئد روزمرۀ صدها هزار نفر مهاجر نسل اول و نسل دوم متولدین همین کشور می باشد.
تبعیض در بازار کار، به حضور پذیرفتن شهروندان متولد سوئد از والدین مهاجر، در مراجع دولتی و خصوصی خود به یک معضل رفاهی اجتماعی تبدیل شده و از آن بدتر با مهاجرین نسل اول برخورد میشود که به نوبۀ خود منجر به اختلاف طبقاطی اقتصادی، اجتماعی میشود. اینگونه نابرابریها، کیفیت زندگی را بطور فاحش تقلیل میدهد آنهم در کشوری که دائیه جهانی حقوق بشر را دارد.
چه برخوردی بدتر از اینکه شهروندان متولد این کشور با موی سیاه و پوست سبزه، اجازۀ ورود به اماکن “زندگی شبانه” را ندارد، حتی زمانی که ورودیه پرداخت میشود؟! اینرا من میتوانم با چین 1900 میلادی قبل از به مصدر رسیدن مائو (1949) مقایسه کنم که شهروندان چینی حق ورود به رستورانها را در کشور خود، چین نداشتند. البته بی انصافی نباشد و ناگفته نگذارم که شهروندان چینی تنها قشری نبودند که حق ورود به رستوران را در کشور خود نداشتند، بلکه سگها هم از این ممنوعیت رنج میبردند.
حال در مقایسه با ایران که زندگی شبانه و صرف مشروبات الکلی را بخاطر ضایعات جانبی آن برای افراد مصرف کننده و نزدیکانشان منع کرده است. دوست دارم که اینرا به فریاد بگویم که “برای تمامی اقشار جامعۀ ایرانی بدون درنظر گرفتن رنگ مو، پوست بدن و یا دین و فرهنگ”.
مجازات در برابر جرم معنا میگیرد. آیا کسی میتواند بگوید که جُرم این فرزندان متولد سوئد چیست که می بایستی این چنین با حقارت مجازات شوند در این کشور آزادِ مبارز حقوق بشر؟
شکی در این نیست که سطح دانش اجتماعی در ایران کمتر از سوئد میباشد، زمانی که شخصی بخاطر ارتکاب جُرمی که در کتاب قانون مجازاتی مثابۀ اعدام دارد؛ مطابق با قانون اعدام شود. ولی سوئد که حتی یک بیسواد به معنای کلمه ندارد و اینچنین موجب آزار روحی کودکان و خُرد کردن شخصیت وجودی شهروندان متولد این کشور را میشود و اینگونه نقض و بی حرمتی حقوق پایه ای شهروندی را ریشه ای تنزل میدهد، نیاز دارد که از خود سوأل شود، چرا؟ البته ناگفته نماند که امروزه سوئدیها هم برای بعضی از جرائم آرزوی اعدام فرد متخاطی را دارد!
آزادی بیان
من به نوبۀ خود شخصاً تجربۀ سانسور در سوئد از طریق روزنامه نگاران با شرف را دارم که مخالف و مصّرانه سرباز میزنند از پخش حقایقی که متغایر با نظام سیاسی سوئد است، یکی از آنها همین نامه ای که در حال خواندن آن هستید.
من مقالات دیگری را هم نوشته ام که هیچ روزنامه نگاری حاضر به نوشتن و اطلاع رسانی در مورد آنها نیست. شهروندان سوئد نیاز به سازمانی به نام سازمان سانسور ندارند به مانند آنچه که در ایران وجود دارد، به این خاطر که حاکمان و سیاستمداران سوئد کاملاً واقف به وفاداری روزنامه نگاران خود هستند.
حتی اگر از روی غرض چیزی که مخرب شهرت سوئد نوشته و یا تبلیغ شود با هماهنگی ارگانهای مختلف دولتی به نام آزادی بیان و آزادی چاپ انتشار مییابد و بعداً آنرا اشتباه خواهند خواند و جلوی آنرا همان ارگانهای مختلف دولتی خواهند گرفت بدون اینکه آب از آب تکان بخورد، ولی هرگز عذرخواهی نخواهند کرد، به مانند کاریکاتور پیامبر بیشتر از یک میلیارد مسلمان!
از طرف دیگر همان آزاده های روزنامه نگار بسیار راحت برچسب های مختلفی به افرادی به مانند من با پیشینۀ ایرانی خواهند زد بدون حق اعتراض و یا اعادۀ آبرو. چگونه بدانم که اسم من بخاطر افکار و نگاه انتقادی من به مسائل اجتماعی سوئد در جایی ثبت نشده است؟ “تو” چگونه میدانی که اسم تو بعنوان نگاه انتقادی تو در جایی ثبت نشده است؟ آیا دهۀ 60 – 70 ، 1900 میلادی را فراموش کرده اید که حتی پلیس عادی هم لیستی بلند بالا از افراد مسلک کمونیست داشت؟
در مورد آزادی بیان در سوئد دوست دارم کاریکاتور پیامبر اسلام را به وکیل مجلس فرِدریک مالم گوش زد کنم که در سوئد و اروپا نام آزادی بیان را به خود گرفته ولی همین آزادی بیان به جُرم تبدیل میشود زمانی که ایران منکر کشتار دست جمعی یهودیان شد و به نام توهین و جرائم قومی خوانده شد. آیا بیشتر از یک میلیارد مسلمان قوم خوانده نمیشوند از نظر مالم؟
این قابل تحسین است که مالم خواهان کمک به رسانه های مخالف ایران است! زمانی که آزادی بیان در سوئد به این شکل میباشد.
دین
همه دائماً در انتقادند که ایران از مردان دینی اداره میشود. سوأل اینست که امریکا کشوری که سوئد دنباله رو آن است چگونه اداره میشود؟ چند صد دفعه بوش پسر ادعا نکرده که او مأمور یک دستور الهی است! آیا این بخاطر پشتیبانی افراد مذهبی نبود که بوش پسر دوباره 4 سال دیگر بر مصدر امور نشست؟ همان افراد مذهبی که مخالف سقط جنین، همجنسگرایی، زنا و اینگونه مسائل. آیا کسی می تواند ادعا کند که بوش پسر مخالف اینها نیست؟ حتی در سوئد حزب دینی (KD) رأی اعتماد از هواداران خود گرفتند که بر علیه این موارد مبارزه کنند که به گفتۀ آنان نا به هنجارهای اجتماعی. حال چرا دقیقاً همین مسائل ایران را (و یا هر کشور مسلمان دیگر) به داراکولا تبدیل کرده است؟
به عقیدۀ من معیار مجازات در فرهنگ کشورها نهفته است. فکرش را بکنید که ایرانیان در مجلس ایران بخواهند بیانیه ای برعلیه سقط جنین، همجنسگرایی، زنا و اینگونه مسائل رایج در سوئد را صادر کنند! آیا این خنده دار نیست اگر ایران بخواهد برعلیه زنا در سوئد اقدام کند؟ زمانی که بیشتر از نصفی از زنان و مردان سوئدی ادعا میکنند که نسبت به همسران خود خیانت کرده اند. خیانت جنسی بخوبی مورد قبول جامعۀ سوئد است و به همین خاطر مجازات نمیشود، حال که این موضوع در ایران در نقطۀ مخالف قرار دارد.
با این احتساب مالم کیست که میخواهد روابط اجتماعی یک کشور مستقل را برهم زند و برای روابطی که در ایران جُرم محصوب میشود گمانه زنی و بیانیه صادر کند. آیا دین در روابط بین المللی به یکی دیگر از اهرام فشار تبدیل نشده است؟!
ستم به زنان در ایران
در مورد تحقیر دینی و اجحاف به زنان ایرانی بخاطر دین بصورت مستمر در رسانه های سوئدی شنیده می شود. پس اجازه دهید بطور مختصر در مورد تاریخ کشف حجاب توضیح دهم.
ایران چیزی به نام کشف حجاب را در دهۀ 30 میلادی 1900 در زمان رضا شاه تجربه کردند. حدساً چیزی بیشتر از 5% نبود که حجاب را از خود دور کردند و این بی حجابی طبق مرور زمان شاید به 20% هم رسید قبل از انقلاب 1979. کشف حجاب بیشتر از آن موفق نبود چونکه خود حجاب هزاران سال ریشه در فرهنگ ایران دارد.
آزمایش اینکه حجاب و عفاف ریشه در فرهنگ ایرانی دارد بسیار ساده است از طریق یافتن پدر و یا شوهری که آزادانه و بدون شرم از دوست پسر دختر خود و یا معشوقۀ زنش لاف میزند. این کاملاً غیر ممکن است که اینچنین پدر و یا شوهرایرانی بیابید که اینگونه صحبت کند حال اینکه ایرانیها نسبت به دیگر اقشار مهاجر خاورمیانه در سوئد خود را بهتر وفق جامعۀ سوئد داده اند.
بیاد داشته باشید که ایران متشکل از آن زنانی نیست که فقط در تهران زندگی می کنند! حال اگر آن 80% باقی ماندۀ با حجاب خوداختیار نامش حقارت است، در تعجبم که چه نامی به آنچه که بر سر زنان سوئدی می آید می توان گذاشت؟
همین چند ماه اخیر در روزنامه های سوئدی ذکر شده بود که هر 3 ساعت تجاوزی در سوئد رُخ میدهد. تجاوز طبق توضیح دایرةالمعارف به این معنی است که “به زور متوسل به همخوابی شدن”. جای بس تعجب است که این اجبار حقارت و یا توهین خوانده نمیشود ولی اینکه 80% زنان ایرانی انتخاب میکنند که حجاب داشته باشند اسمش حقارت و توهین به شخصیت زن است!
علارغم همۀ اینها اگر، خدایا دور دارد، شخص متجاوز دستگیر شود سوأل قاضی از آن مؤنث اینست که چه و چگونه لباسی پوشیده بودی، چقدر مشروب خورده بودی و حتی بدتر از آن سوأل میشود که رفتارت تا چه حد فحشا گونه بوده قبل از تجاوز!
آیا این حتک حرمت زنان نیست که از آنان بعنوان کالا در سوئد استفاده می شود؟ دیسکوتکهای بیشماری در همین استکهلم وجود دارد که دختران جوان تقریباً لخت در سرمای منهای 30 درجه را بطور مجانی بدون پرداخت ورودیه اجازۀ به داخل رفتن خارج از صف میگیرند، برای اینکه میدانند پشت هر دختر جوان نیمه لخت دهها پسر دونده به دنبالشان وجود دارد که دوبرابر هزینۀ ورودی را میدهند. اینگونه دختران نیمه لخت مزین هر کوی و برزن، در و دیوار و میله ای برای نمایش عموم آویزان هستند. جشن “صفری (عدد 0)” را که دیگر خجالت میکشم نام ببرم که در آن کودکان دختر مورد سوءاستفادۀ جنسی قرار میگیرند ولی هیچ اسمی از حقارت و توهین و حتک حرمت نیست!
با این همه این زنان ایرانی هستند که تحت حقارت نامیده میشوند! آیا بهتر نیست که وکیل مجلس مالم، کمی بیشتر به ضرب المثل “اول خانۀ خود را گرد گیری کن” توجه کند؟ شاید هم مالم انگشت نشان را بطرف دیگران میگیرد تا خواری و خفت زنان سوئدی را که به قسمتی از روابط عادی اجتماعی سوئد تبدیل شده پنهان کند؟
بدبختانه تر اینست که ما سوئدیهای با گذشتۀ ایرانی هم سوار این قطار شده ایم بدون هیچگونه اعتراضی. گفته میشود که زنان ایرانی نصف حقوق مردان را دارند. اگر به اینگونه است باید اعتراف کنم که افتخار باید کرد به حکومت تحقیر کنندۀ دینی ایران! چرا؟ زیرا که در سوئد فرزندانم متولد سوئد حتی نصف حقوق همکلاسیهای همسن خود را بدون در نظر گرفتن جنسیت هم ندارند.
حال اگر مالم صحبت از تساوی درآمد بین مَرد و زن را دارد، نیاز دارم که متذکر شوم مالم بهتر است اول کمی تحقیق کند قبل از نوشتن لایحه به مجلس! حقوق کاری در ایران بین زن و مرد مساوی است اگر که پُست شغلی، دانش کار، درجۀ تحصیلی، سختی کار و اینگونه پارامترها یکی باشد، در صورتی که همۀ ما میدانیم این وضعیت در سوئد چگونه است.
در خاتمه
من اینها را برای هموطنان سوئدی مو بلوند خود نمینویسم چونکه آنان بدنبال درآمد (پول) هستند بدون در نظر گرفتن چگونگی درآمد حاصله و من تاریخ را دارم که به صندلی شاهد فرا خوانم، بعنوان یک شاهد کارشناس.
من اینها را برای ایرانیان بی سواد با مدرک آکادمی می نویسم که درس عبرت از تاریخ نمیگیرند. آنها در عین درجات تحصیلی قشنگ خود آنقدر با ذکاوت نیستند که تاریخ معاصر را هم تجزیه و تحلیل کنند. جایی که اروپائیان تمامی هم و غم خود را بر این نهاده اند که بزرگتر شوند، هم از نظر مساحت و هم از نظر منابع مردمی و بدین صورت تبدیل به یک نقطۀ ثقل شوند ولی کشورهای خاورمیانه تشویق به کوچکتر شدن میشوند!
در صورت کوچکتر شدن است که می توان این کشورهای کوچک را تحت سلطۀ خود در آورد، منابع طبیعی را به غارت برد زمانی که شهروندان در فقر کامل و زیر یوق ترورهای مرگبار بسر میبرند (به عراق نگاه کنید).
غربیها برای رسیدن به اهداف خود اول از شهروندان همان کشورها سوءاستفاده میکنند که من با کمال میل آنان را خائنین به کشور میخوانم، سپس از طریق تحریمها و در آخر از طریق جنگ.
تا به کی می خواهید شما به ظاهر ایرانیان با سواد آکادمی از این موضوع درس عبرت بگیرید؟ کُرۀ شمالی – کُرۀ جنوبی، ویتنام شمالی – ویتنام جنوبی (در سال 1975 پس از آن کشتار معروف یک کشور متحد شده اند)، عراق شمالی – عراق جنوبی، عراق وسطی! و کشورهای حاشیۀ خلیج فارس که دیگر کوچکتر از آن نمیتوانند بشوند، کویت، بحرین، قطر، شارجه، دوبی، ابوظبی و غیره. آیا حالا این نوبت ایران است؟ شما به ظاهر ایرانیان آکامیک بی سواد بجای اینکه ایران و شهروندان آنرا تحقیر کنید، آیا وقت آن نرسیده است که به هموطنان “سامر[2]” خود کمک کنیم، عَلَم شان را به دوش بکشیم و حداقل برای چراگاههای مجانی آهوان آنان مبارزه کنیم (کشور مستقل پیشکششان)، آنها هم در چندین کشور پخش هستند! و یا اینکه چرا از مالم درخواست نکنیم حالا که دست به نوشتن لایحه اش گرم شده چرا برای (IRA) ایرلند شمالی ننویسد؟ و یا لایحه ای به نفع تجزیه طلبان دیگر در اروپا، حالا که در جریان نوشتن است!
شما به ظاهر روشنفکران آکادمیک ایرانی، حتی برای یک لحظه فکر کنید اگر شخصی از وکلای مجلس ایران یک چنین لایحه ای به مانند مالم بنویسد، فکر میکنید آنوقت چه اتفاقی در سوئد می افتد؟ آیا به این شکل رقم نمی خورد که تمامی احزاب سیاسی و غیر سیاسی با هم بسیج میشوند، پرچمها بالا میرود، مردم سوئد به هم می پیوندند و با هم تمامی راهها را امتحان می کنند برای اینکه به مانند غلتک از روی آن نمایندۀ مجلس ایران، از روی ایران بعنوان کشور رد شوند و حتی اینکه تمامی ما شهروندان سوئدی با پیشینۀ ایرانی را زیر زره بین گذاشته و زیر سوأل میبرند.
پس چرا خوشحال میشوید وقتی که مالم و یا دیگر وکلای مجلس سوئد به مانند او بر علیه ایران تبلیغ و عمل میکنند؟ شما که تا 90% بدون هیچگونه مشکلی به ایران میروید هر زمان که ارادۀ این کار را داشته باشید! شما که با مسافرتتان صحه میگذارید در مسائلی که به گفتۀ خودتان حقارت زنان، سانسور، شکنجه و همۀ چیزهای دیگری که شما بخاطرش سعی در جلب ترحم سوئدیها دارید. آیا وقت آن نشده که به مانند هموطنان سوئدی خود ملی گرا بشویم؟ چرا که نه به مانند هموطنان اروپایی خود …
برچسب چیزی به من نزنید، چونکه ایرانیان عزیز از روی تنبلی (اگر نه چیز دیگر) عادت دارند که دیگران را مُهر بزنند و در نتیجه خود را از استدلال هوشمندانه برهانند. تنها چیزی را که من اهمیت می دهم بدون در نظر گرفتن تصمیم گیرنده در ایران، همان کشور ایران است، مهمّی که از هموطنان سوئدی خود یاد گرفته ام.
در آخر میخواهم با استناد به گفتۀ نوۀ پیامبر اسلام بگویم “اگر دین ندارید، حداقل آزاده باشید”.
عیسی موسوی
((وکیل مجلس آقای مالم که هنوز هم وکیل مجلس است پس از روئیت نامه تماس گرفت ولی ما به نتیجه ای نرسیدیم بغیر از آن که ایشان حرفهای خود را تکرار کرد و من حرفهای خودم را. بعداً متوجه شدم که ایشان لایحۀ خود را از مجلس پس گرفتند و به رأی کشیده نشد.))
[1]) “ل” مخفف حزب “لیبرال” در سوئد که نمایندگانی در مجلس سوئد دارد. لیبرال به معنی “آزادی خواه”
[2]) قوم سامر در سوئد افرادی هستند که قبل از تشکیل جامعۀ سوئد و دیگر کشورهای همجوار در 1000 سال پیش، در قسمت شمالی، قسمتی که حالا نام سوئد، فنلاند، روسیه و نروژ را بخود گرفته اند زندگی میکنند. حالا بومی ترین قوم کشور سوئد اجبار به پرداخت اجارۀ زمین چراگاه حیوانات خود دارند!